هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

بهار... بی تو...

بهار... فصل رها شدنت... فصل پرکشیدن تو... فصلی که رفتی... به آسمان... 13 بدر... یادم هست ...       نم نم باران...           دعا میکردم باران نبارد...        نمیبارید... نم نمک  بود... کاش باران میبارید... تن کوچک تو با بارش باران آرام میگرفت... و شعله های آتش رهایت میکردند...       شاید اگر دعا نمیکردم... شاید... امین کوچولوی نازنینم روحت شا د... هممون میدونیم که نیستی نمیخوایم باو ر کنیم...            به یادت هستم... یادم کن...                 &n...
27 فروردين 1393

ستاره های آسمونیم و بهار...

سلام عزیزای دلمممم... امسال هم مثل سال قبل دلم یک هفت سین خاص و تک میخواست که پیدا نکردم... البته خیلی هم نمیشد تو این شلوغیهای عید برای خرید با شما فسقلیا بریم بیرون... میخواستم یه عکس خوشگل 4 نفره با هفت سین بگیریم اما نشد... تا لحظه سال تحویل در حال خرید بودیم و تا رسیدیم خونه سال تحویل شد... کلی وقت روبوسی و تبریک و عیدی گرفتن از بابایی خندیدیم... بعدشم که راهی خونه می ما ... همه عید و مشغول دید و بازدید بودیم ... به خاطر کار بابایی نتونستیم بریم مسافرت...ولی تا تونست برامون جبران کرد و سعی کرد بهمون خوش بگذره... آریای نازنینم امسال اولین بهار برای شما بود ...زندگی چهار نفره...واقعا لذت بخشه هااااااااا... یه عکس خوشمل...
27 فروردين 1393

هانا نفس و آریای ماه...

کوچولوهای مامان چند تا عکس از کوچولویی های هانا جونم و آریا گذاشتم جالبه... هانا جونم تو این عکس اولین فرنی آریاست که دو روز مونده به 6 ماهگیش و اصرار داری تا خودت به برادر کوچولوت  فرنی بدی تا نوش جان کنه... دخترکم این روزا مدام توهم فانتزی میزنی و میری زیر میز نهار خوری و زنگ میزنی به فتانه و کلیییییییی باهم خاله بازی میکنید... زیر میز خونه شماست عزیزکم... آریا جونم شما هم مدام تو این هفته جیغ میزنی و حرف م و طوری میگی که هانا میگه مامانی آریا گفت ماما...عسلم...ب ب رو هم میگی عزیزممممم... مدام غلت میزنی و خوتو میکشی سمت وسایل ...بزرگ شدی مرد کوچولوی من... تازه سر یکسری وسایل با هانا دعواتون میشه... آریا جونم خیلیییی شیطو...
27 فروردين 1393
1